پارانوئیدهای سپید

سپیدی های روسیاه

پارانوئیدهای سپید

سپیدی های روسیاه

کور شدم

 

این بارون های نم نم
این خیابون های خیس
این برگ های ریخته
این یکشنبه
این نبودن ها
این شکستن
تو رو یاد چیزی نمی ندازه؟
این گریه ها این زجه ها
این لرزیدن دست
این استفراغ های چند ثانیه ای
تو رو یاد چیزی نمی ندازه؟
دست های لرزونم
تن سردم
سر داغم
تو رو یا چیزی نمیندازه؟
هوس های عاشقانه
یه آغوش گرم
موهایی که هی میرفت تو چشم
دستایی که کنارش میزد
شونه هایی که لرزیدن
موهایی که بلند شدن
تو رو یاد چیزی نمی ندازن؟

درخت های خیابون جنگلبانی
آی خانم کجا کجا
ترکیدن بغض هام
خیس بارون شدنام
دنبال تو دویدنام
شهره شدنم
تو رو یاد چیزی نمی اندازه؟
ذکر تو گفتنام
شمع روشن کردنام
سقوط کردنام
دخیل بستنم
تو رو یاد چیزی نمی اندازه؟
خورد شدنم
روی ماه خداوند را ببوس
قرآنی که همیشه آویزون بود رو گردنم
دوییدنام
به تو نرسیدنام
بند کفش بستنام
خندیدنام
تو رو یاد چیزی نمیندازه؟
لرزیدنم
مات شدنم
پاره شدن رشته های مرده گیم
نگاه پر از دوست داشتنم
تو رو یاد چیزی نمیندازه؟؟؟
لعنتی میندازه یا نه؟ها؟؟؟
تاریخ انقضام رسیده باید خودمو فوری تحویل بدم.فاسد شدم.....میبینی هیچی ازم نمونده هیچی.حتی...حتی هوس.هوس یه لحظه بوسیدن چشمات.اینجا ..اینجا کجاست؟توی دل من.همه چی خیس آبِ...بیا بیا ببین مرده ای که رو چشماش مهر میزاره و میخوابه.ببین طعم این بی نفسی با من چه کرده...بیا ببین.یه خرده چشمامو ببندم خوبه نه؟باید به این کوری عادت کنم...

 

۱۵۶۷۴۹۸۲

چیزی شده ام شبیه نمیدانم ها. شبیه خط های سفید توی جاده.شبیه دلمردگی و خستگی دخترک های دبستانی که مقنعه اشان را بعد زنگ آخر میدهند بالا.چیزی شده ام شبیه مرگ.خود مرگ.مرگی که عزیز هم میکند مرگی که یا می آید یا میروند دنبالش.نیامده من هم جراتش را ندارم بروم دنبالش.جرات زنده ماندن و نبودن.همه اش  دو تا حرف فاصله.
من چیز زیادی نمی خواستم.حتی دلم را به عشق گرم نکرده بودم.این 15674982 را هنوز دوست دارم.مرا یاد روزهایی میاندازد که چیزی بود که حرمتی بود که فاصله ای بود...
صدای علی لهراسبی زنگ میزند توی گوشهایم.گوشهایی که نمیشنود.
با حریر پیله های کاغذی
واسه من جاده رو ابریشم نکن
من به پروانه شدن نمیرسم
حرمت فاصله مونو کم نکن....
حرف از علاقه زدن حرف امروز نیست.حرف فردا هم نیست.رشته های زندگی من انگاری تمام شده.فعلا چنگ انداخته ام به هوا و هی سقوط میکنم.
اینطوری که گریه میکنم زودی دلم درد میگیرد.و این گریه ها؟فکر نکنم بند بیاید.
چشم هایم؟چیزی نیست دارم کور میشوم.
خواستم بپرم.نپریدم.نشستم و غرق شدم و این تمامی معصیت من بود گناه نکرده ای که بارها شکل گرفت دود شد. من از این مرده گی خسته ام.از این متهم به گناهکار بودن.خواستم بپرم با عشق بپرم.پای راه رفتنی ندارم .

هان؟ مرتیکه؟.....!!!

 

مرتیکه چرا حواست به من نیست آخه؟ خوابی؟ یه کم به فکر من باش دیگه....تو چجور خدایی هستی؟.....

 

*********************************

 

شاید اشتباهت اینه که باید درخواستتو با خدایی مطرح کنی که بیشتر زنیکه است تا مرتیکه....

فیل

 

 

یخچاله فیلش هوای هندستون کرده بود و هر شب خواب قطب شمال رو می دید.

خسیس

 

به یه خودکار روون خیلی بیشتر می شه اعتماد کرد...برای اینکه مثل خودکارهایسفت و سخت خسیس نیست.جوهرش رو اونقد راحت در اختیار آدم می ذاره که نگو !!! حتی تا وقتی دیگه جوهر نداشته باشه سخاوتمند می مونه. ....

از اون طرف بعضی خودکارها برا هر بار نوشتن هزار جور ادا از خودشون در می آرن....

 

عشق خروسی

 

 

خروسه عاشق اون مرغه شده بود. مرغه آنفلوآنزا داشت و می دونست همین روزا می میره. خروسه که عاشقش بود برا اینکه  مرگ مرغه رو نبینه رفت و خودشو به قصابی معرفی کرد.

 

**********************************

 

و باعث شد 1356765 تا مرغ دیگه هم بیوه بشن. انصافاً خروس مقسم خوبیه. عشقو خوب تقسیم می کنه . مگه نه؟

ماهی ماهو کشت

 

 

ماهی قرمز کوچولو رفت و رفت و رفت و به هیچکی هم محل نذاشت. موجی کوچک در آب افتاد و تصویر ماه کمی کج و کوله شد.... بعد ماهی قرمز رفت پیش دوستاش و گفت که ماه رو نابود کرده...به آسمان رفته و ماه رو داغون کرده.....هاهاهاها....من قدرتمندم.

۳پید

 

 

دستمال کاغذی ها سفیدن ، تمیزن، پاکن. می دونی؟ همه به دستمال کاغذی هااعتماد دارن. اما یه چیزی هست که خیلی دردآوره  اونم اینه که دستمال کاغذی ها برا کثیف شدن ساخته شدن. کثیف می شن و دور ریخته می شن.

 

آینه

 

 

گفتم: آینه هیچوقت دروغ نمی گه....خیلی بانمک هستم ....ماشاا...

 

گفت: آینه که بعله اما تورو نمی دونم

ساده....

 

 

یه نفر داشت راه خودشو می رفت. ساده و خیلی معمولی . خیلی ساده و معمولی تر از اونی که  فکرشو کنی. بعدش یکی اومد زد زیر گوش  این آدمه که داشت خیلی معمولی راهشو می رفت. بعد از اینکه  زد راهشو گرفت و رفت....

بعد اون آدم چک خورده با چهره نگرون و یه جورایی هم پشیمون به دنبال مرد چک زننده دوید و بلند بلند از او برای چکی که خورده بود عذر می خواست....

عجب دنیاییه!!!

 

بابا وفادار.........

 

 

همینطور داشتم با نگاهم راه دستشو که به من نزدیک می شد دنبال می کردم. یه دفعه صدای برخوردش با صورتم تو گوشم پیچید. دستم بی اختیار به طرف بینی ام رفت و سعی کردم به خونی که دیده بودم فکر نکنم و حواسمو روی اتفاقی که افتاد جمع کنم. زمان متوقف شد و دوباره این صحنه تو ذهنم از اول تا آخر تکرار شد.بعد که آرومتر شدم به قبل از این حرکتش فکر کردم. راستی حرفم اینقد عصبانی اش کرده بود؟!!

من فقط گفته بودم: تو بی وفایی !

 همین !.... با این حرکت می خواست با وفایی شو ثابت کنه؟!!

 

*******************************

عیب نداره دختر.از این چیزا خیلی پیش میاد. مثلا چرا وقتی یکی ... داره دلشو می گیره؟ !!!

تمشک می خوای؟

 

وقتی شک می کنم قلبم از یه تمشک هم حساس تر می شه. وقتی به تو اعتماد می کنم ، قلبم از یه الماس هم سخت تره....

حاضرم رنج بکشم اما حاضر نیستم تسلیم یأس بشم....

به هیچکس اجازه نمی دم در من چراغ کوچک اعتماد رو خاموش کنه...

 

رفتم

 

مردن به عاشق شدن شبیه... آدم ناپدید می شه و دیگه خبری از خودش نمی ده...

 

*******************************

 

شباهتی عجیب و تفاوتی ظریف با هم دارن.اونقد که حاظر نیستی جاشونو باهم عوض کنی.

 

اسب

 

از همه مهمتر اینکه :

دلم خنک می شه....

 

 ******************************

 

ای بابا . دختر تو اگه به فکر دلت بودی به این روز نمی انداختیش.

ظالم تو داری اسبتو برا رسیدن به مقصد نفله می کنی.....

 

 

خنگ

 

 

بیش از هر چیزی از مرگ می هراسند و نمی دانند چیزی هولناک تر از مرگ وجود داره....

زندگی تهی از عشق!!!

 

********************************

 

 نه خنگول!...شده تا حالا فکر کنی زندگی تهی از مرگ بدتر و هولناک تر از زندگی تهی از عشقه؟؟؟

 

 

چته؟

 

 "نمی دونم چطور می تونه ؟ می تونه مطمئن باشه اونی که الان دوستش داره فردا هم دوستش خواهد داشت یا نه؟ شاید بهش نارو بزنه....شاید یه دفعه حالشو بگیره... انگار بخواد زیر آبشو بزنه...از قیافه اش معلومه که نمی شه بهش اعتماد کرد...مواظب باش آدم تو این زمونه حتی نمی تونه به دو تا چشمش هم اعتماد کنه...لعنت...فروشنده ها هم همه دروغ می گن...

تا می  تونن می اندازن...بابابزرگم می گفت کلاهتو بچسب باد نبردش  تو این دوره زمونه "

 

این افکار داره شخصیتتو می سازه...سنگ دل .... بی اعتماد...بدبین...

داره کم کم از خودت هم بدت می آد... چیکار می کنی دختر تو با خودت؟..

تو............تو.....

 

...چته؟ 

 

شکلات

 

اگر نویسنده قصه مان خودم بودم ، تو شکلاتی بودی با طعم قهوه که در دهان آب می شه.اونوقت تو دوست داشتنی می شدی و من....

خوشبخت....!!!

هی ! فلانی....حداقل صدایم کن تا خوش باشم اسمم را فراموش نکردی.