-
راه
6 خرداد 1387 14:14
باران که میبارد تمام کوچههای شهر پر از فریاد من است که میگویم: من تنها نیستم تنها، منتظرم. تنها... در میانِ دیگرانی تنهایم گذاشتهای که از من دورند نگاه من به آنها نگاه ستاره است به چراغهای شهر آن ستارگان بیعشوهی کمسو ساکنان برزخاند. اینبار هم که تاول پاهایم خشک شود دوباره عاشقت میشوم دوباره راه میافتم به...
-
صداها
31 اردیبهشت 1387 14:49
چقدر هیجان انگیز وقتی صداهایی را بشنوی که می خواهی خودت انتخاب کنی که چه صداهایی را بشنوی مردم را ببینی و روی آنها صدا بگذاری حتی صدای خروس همسایه را نیز عوض کنی آهنگ تلویزیون آهنگ مورد علاقه ات باشد صدای بوق ماشینها را خودت انتخاب کنی بر روی سکوت صحرا سنفونی بتهوون بگذاری بر ازدحام آدم ها و ماشین ها قطعه زنبور عسل را...
-
حماقت
31 اردیبهشت 1387 14:44
زمان را احساس می کنی تماشا می کنی و لذت می بری می نویسی و خالی می شوی فراموش می کنی و آرام می شوی ههه عریانیت را می جویی و فقط عریانیت را حماقت انسانی تحسین بر انگیز است لذت را در تلخی شراب می یابی در دود سیگار در نگاه غریبه ای رهگذر در خورد کردن غروری در نابود کردن زندگیی حماقت انسانی تحسین بر انگیز است بهونه میگیری؟...
-
لحظه ها
31 اردیبهشت 1387 14:42
64 روز 1527 ساعت 16620 ثانیه بینهایت لحظه گذشت بعضی چون باد و بعضی مثل الان آتشناک عجیبه فقط اندک لحظه هایی هستند که تصمیم می گیرند این سالها،روز ها،ساعت ها و ثانیه ها چگونه تغییر کنند اون لحظه ای که به دنیا میآی اون لحظه ای که عاشق میشی اون لحظه ای که خداحافظی می کنی اون لحظه ای که جون دادن یک آدم دیگه رو می بینی اون...
-
جنون
6 اردیبهشت 1387 18:53
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخواست که من به زندگی نشستم زیباترین حرفت را بگو... شکنجه پنهان سکوتت را آشکار کن...و هراس مدار از اینکه بگویند ترانه ای بیهوده می خوانید... امشب می خوام به افتخارت یه دل سیر حرف بزنم...به افتخار تو که مثل توهمات تخیلی من واسه خودت می ری و می آیی و به هیچ جاییت هم نیست که سر من چی...
-
سرنوشت
6 اردیبهشت 1387 18:51
زندگیم مثل یک خودکار تو دستم سر نوشت تو دستم...آره خودم مینویسمش. ولی باور نمی کنند! خودم مینویسمش , گاهی حتی یک کلمش رو کسی نمیخونه! یا شاید نمیتونه بخونه , شاید زندگیم رو بدخط می نویسم! حالا آخرین کلمه ئ زندگیم رو مینویسم! ودیگه خودکارم هیچ چیز نمینویسه, هیچ چیز...هیچوقت. پرواز... این آخرین کلمه بود , و تو باید باور...
-
گذشته....
3 اردیبهشت 1387 19:53
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخواست که من به زندگی نشستم زیباترین حرفت را بگو... شکنجه پنهان سکوتت را آشکار کن...و هراس مدار از اینکه بگویند ترانه ای بیهوده می خوانید... امشب می خوام به افتخارت یه دل سیر حرف بزنم...به افتخار تو که مثل توهمات تخیلی من واسه خودت می ری و می آیی و به هیچ جاییت هم نیست که سر من چی...
-
کابوس(۲)
21 فروردین 1387 19:52
اول فقط خاموش نگاه ام می کردند. همه مثل هم و من هیچ از نگاه شان نمی فهمیدم.و هر بار تا مدت ها آن نگاه های خالی در ذهن ام می ماند ، بی تمنای معنا شدنی. اما سرانجام سماجت تکرارشان برای ام مفهومی یافت . زنان محو ، بدون لب ، بدون دیگر اجزای صورت ، تنها با چشمانی که انگار از اعماق دنیای مردگان جاودان به بیرون می نگرند....
-
کابوس
21 فروردین 1387 19:27
بله. درست بعد اینکه داشتم توی شنهای کویر چرخ میخوردم و از تپههای شنی بالا میدویدم. بعد هر لحظه یک حس ترس و یک حس فرار در وجودم میدوید، درست بعد از آن همه گریزو آن همه پنهان شدن حالا در شلوغی شهری شبیه سرزمینهای رم باستان که در فیلمها می بینیم نظاره گر بریده شدن سر خود بودم... ... بغضم اشک نمیشود! بغض، گلویم را...
-
من باید بمیرم...چون برای دیگران بی فایده هستم و برای خودم خطرناک
21 فروردین 1387 19:18
درست وقتی که نیاز داری با دیگری باشی به تنهایی پناه میآوری. طوفان خانه را از جای نمی کند خشم تو اما... آرام بگیر دختر یا بمیر تا زندگی به آرامش بر چیده شود
-
آرزوی محال؟؟؟!!!
21 فروردین 1387 19:11
من... آرزو دارم همه ی آدم ها قدرت بخشیدن و توانایی دوست داشتن پیدا کنند. همین
-
قیاس
21 فروردین 1387 19:05
افراد زیادی هستند که در نظرم نفرتانگیزند، وقتی به این یقین میرسم که احساسی که آنها در من تولید میکنند همان کیفیت نفسانیست که من در بعضی دیگر ایجاد میکنم وحشتزده میشوم. بهخصوص که در یک مقایسهی عادلانه، به مراتب از ملاحت کمتری برخوردارم.
-
با من بخوان از زندگی
22 اسفند 1386 12:09
زنی دردش گرفت و کودکی وارونه بی هیچ اصراری برای آمدن ... اما چنان به پشتش کوبیدند که: هان ! خفه! آمدنت اجباریست.... ! . . . وقتی از مادرمتولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت که : بعد از این با تو خواهم بود از او پرسیدم :کیستی؟ گفت: غم فکر کردم غم عروسکی خواهد بودکه من بعدها با او بازی خواهم کرد.... اما بعد فهمیدم که من...
-
خیانت
30 بهمن 1386 17:50
از این حضور هر روزه ام خسته شده ای انگار تمام روزهایت پر شده از یکنواختی من از دردهایم از زخمهایم از اسمم از عشقم ..... شاید حالا دیگه وقتشه .... وقت خیانت شاید دیگه وقتشه که این تو دیگه تو نباشی.... شاید وقتشه که این من دیگه من نباشه ... حداقل واسه یه مدتی...
-
گم شو
30 بهمن 1386 17:50
من از کویر میایم به سوی دریایی تو برایم از کوسه میگی؟ وقتی در کنار منی پیدایت نمیکنم گم میشوی در نزدیکی ام وقتی از من دوری لطفا گم شو در افکارم
-
اعتراف
30 بهمن 1386 17:49
اعتراف می کنم گویا حق به جانب غرور شما بود گستاخی رویای مرا ببخشید اصلا این روزگار حقیقی تر از اندوه را چه به رویا؟ ها؟؟!!
-
مترجم
30 بهمن 1386 17:48
دلم به ربان غریبی سخن میگوید دیر زمانی است دلم مریض شده آیا؟ دلم غریب شده دلم به زبان بیگانگان سخن میگوید به زبان دلها دلها امروز بیگانگانند . . . به یک مترجم زبان دل نیازمندیم با ما تماس بگیرید پ.ن: رقیق شدم امروز!!رقیق , امان از این رمانتیسم
-
تبر
30 بهمن 1386 17:48
درختی بود سالها پیش سبز استوار شستشوی مغزی دادندش دسته تبری است اکنون و آن درخت دیگر نشسته در کافه ای به همه کولی میدهد به شیاطین و فرشتگان به مردان و نامردان . . . تمام جنگل در شهر است اکنون چرا هیچکس مرا که در کافه نشسته ام ندید من که کولی میدهم به همه ... من که مرده ام و باز خنجر میخورم من که مرده ام و باز میسوزم...
-
خاطره
30 بهمن 1386 17:46
یه اهنگی داره تکرار می شه این بار دوازدهمین باره که دارم گوش میدم.......هیچ خاطره ای از اهنگ ندارم دارم گوش می دم تا خاطره بشه تا یادم بمونه این لحظه رو....... نمی دونم تو این لحظه چی دارم چه چیز جدیدی دارم ...فقط می دونم هنوز هستم.... این لحظه رو به خاطر می سپارم نمی دانم چرا......... "کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد...
-
ستاره
23 بهمن 1386 13:04
مسافر کوچک می گفت: " وقتی گل آدم تو یه ستاره دیگه باشه ، اونوقت شب تماشای آسمون یه لطف دیگه ای پیدا می کنه. " حالا می ترسم این برفی که می باره ستاره هارو خاموش کنه....اونوقت اگه گل من از تاریکی بترسه ، یا اگه سردش بشه و بلرزه ، دیگه کی بغلش می کنه تا گرم بشه ودیگه یخ نزنه، تا سرما نخوره ، دیگه کی تو گوشش آروم لالای...
-
زلزله
23 بهمن 1386 13:03
خودمو به دیوارهای زمان پیچ می کنم. من آبستن سقوطی تازه ام. و پس از ان .....می رم از ستاره ها هم پایین تر. اما فریادم را از اعماق آسمون چه کسی خواهد شنید؟ گوش خدا سنگین شده... تا چند ساعت پیش درگیر سکوتی بودم که نمی شد بشکونیش اما حالا انقدر لبریزم که دستام برای نوشتن می لرزه جالبیش اینه وقتی می خوای بنویسیشون محو می...
-
جزیره
19 بهمن 1386 15:55
من تمام دست نوشته هایم را که مدت هاست دیگر با دست نمی نویسم میان قاب چشم های تو می پیچم می خواهم پس از بلندترین فریادی که هیچ کس نشنید سکوت بیاموزم از دست های تو هیچگاه شاگرد خوبی نبودم هیچ چیز نیاموختم در کلاس درس تو هیچ کس به من نگفت تا همیشه فرصت نخواهم داشت اما کنار همهی این هیچها تو هنوز ایستادهای...
-
تغییر
19 بهمن 1386 15:50
آگاه شدم غلفت خود را دیدم ... بیدار شدم به خواب دیدم خود را دو ماهه که دارم تلاش میکنم خودم رو جمع و جور کنم. خودم رو مشغول کنم و زندگی رو از دریچهای جدید ببینم. توی این دو ماه خیلی عوض شدم. خیلی فرقها کردم. ناخواسته به سمت و سوی اخلاقیاتی راحتتر و بجوشتر متمایل شدم و اینقدر این قضیه شدید و غریب بوده که گلم هم به...
-
تو چی فکر می کنی؟
19 بهمن 1386 15:49
دروغ گفتن حقه منه" وای من چه توانایی بزرگی دارم چه قدرتی دارم من , میتونم در مورد خودم هر چیزی که دلم خواست بهت بگم بعد از تمام دروغهام هم بهت میگم باو کن راست میگم و تو باور میکنی!! ... ولی من هیچوقت بهت دروغ نمیگم , باور کن راست میگم باور کن
-
پوچ
16 بهمن 1386 16:53
می گویند زمان زود می گذرد اما اینجا زمان میان من و دستهایم پنهان شده است گویی ساعتها خوایبده اند دلم برایت تنگ شده است دل من تنگ شده است... برای روزهایی که هیچگاه باز نمی گردند سنگ اشتباهات من چه عجیب بزرگ است!! سرم را می شکند... واژه ها نمی مانند حرفهایم را میان حرفهاشان پنهان می کنند، می لغزند و می روند پی کارشان...
-
شرمنده ام
16 بهمن 1386 16:48
تازه داره یادم میاد چی شده مثه یه خواب بد بود وقتی بیدار شدم هیچی یادم نمیومد داشتم زندگیمو می کردم اما حالا همه چی جلو چشمه می خوام دوباره بخوابم ...برهنه.... بگو برهنه خاکم کنند تا حالا انقدر قشنگ خودمو به اون راه نزده بودم نمی دونم آخرش چی می شه اما - در تن من گیاهی خزنده است که مرا فتح می کند شد؟!؟! همیشه به خودم...
-
اتوبوس
16 بهمن 1386 16:46
در تلق تلق های آزاردهنده اش ، راننده ی عصبی و زمخت، لبخندهای تهوع آورش را برای صندلیهای آخر کنار گذاشته بود.. کمی آنطرف تر .. پیرمردهای طلبکار چشمشان به صندلی تو بود. و نان آورانِ وفادار! که لابه لای روزنامه های _قرضی_ دنبال سرپناهی برای نگاههای سرگردانشان بودند .. پسرک تکیه داده به میله ها که خاکسترسیگار بزرگی اش را...
-
آه و فغان برای گوش شنوا
13 بهمن 1386 11:09
گاهی چنان عاشق میشوم که میخواهم سر به بیابان بگذارم و گاهی چنان عاشق میشوم که میخواهم سر به بیابان بگذارم و گاهی چنان عاشق میشوم که میخوام سر به بیابان بگذارم . کاش زندگی فقط عشق بود و گرمی دلش و حلاوت حسش و ارامش خیالش نه سردی دوری و تلخی صبر و غوغای درونش ! تسلیم شده ام ! تسلیم ماهیت سوررآلیسمی این حس ... پروردگارا ؟
-
حواس پرتِ من
13 بهمن 1386 11:00
نترس دلم تنگ هم بشه هوای خودم را دارم نگران من نباش بگذار تنهایی با حواس جمع بغلت کنم برات حرف بزنم تا حرفمان نشود این همه و واهمه از نبودنت حواسم را پرت نکند خیالت راحت که من صبورم و سنگ و چشم می بندم تا تو نبینی چه سخت میگذرم از دل این روزها گریه نمی کنم فهمیده ام دیگر گریه هایم چرخ دنیا را جور دیگری نمی چرخاند
-
صبح جمعه
9 بهمن 1386 18:30
می بری در اوج آرام آرام و بعد یکهو پوف.... می خوابی خواب که از من بیشتر دوستش داری برایت مثل تشکی شده ام که حتی جمعش نمی کنی جمعه ها غم بشریت انگار می خوره تو سرم پاشو ، ظهرت لنگه به لنگه شده است خسته تر نشدی از خستگی؟ ولش کن دیگر دوره این حرفها گذشت حالا رگ به رگ که بشوی توی سر بالایی های خمیازه ات تازه می رسی به...