شب که میمیرد عزا میگیرم...روزها همیشه برایم جدایی به همراه داشتهاند. شبها که تو را در خواب میبینم انگار خودم را میبینم که بالاخره تنهایی را گم کرده است. تو بوی سیگار میدهی ...چقدر سیگار کشیدن در شب را دوست دارم.
آدم با عرضهای هستم. از پس کارای خودم بر میآم. با این وجود هنوزم دوست دارم گاهی زیر پتوی مامانم بخوابم و بهش بچسبم.
عقیده دارم هیچ حقیقتی وجود نداره و همه چیز تصور ماست.(البته گویا قبل ازمن فیلسوفانی اینو گفتن)
بالشهایم را هی میگیرم بغلم و خودم را یک گوشهی خانه قایم میکنم
هر جا که آرامتر باشد
هر جا که گوشهتر باشد
هر جا که دورتر باشد
هر جا که پاییز تر باشد
هر جا که زمینش سرد تر باشد
...
ادامه...
« در عالم خیال به دیدارم آمدی اما وقتی رفتی خلاء پشت سرت واقعیت داشت »
رو به روم نشستی ، حرف نمیزنی ، با یه لبخند مهربون فقط نگام میکنی . دارم تند و تند یه چیزیو برات تعریف میکنم ، یادم نمیاد چیو ... دستمو میگیری ، میبوسی . لبخندت محو شده ... احساس بدی بهم دست میده ، انگار لحظه خداحافظیه ... یه صدم ثانیه طول میکشه ... گمت میکنم ... با فشار چشمامو باز میکنم . تپش قلبم خیلی تند تند شده ، صداش داره اذیتم میکنه ... . . میگه چرا حرف نمیزنی ؟ میگه چرا بیرون نمیری بگردی ؟ میگه چرا نمیخندی ؟ میگم چون غمگینم ... میگم چون دلتنگم ... میگم چون لبریز از سکوتم ... چه قدر خوبه که برای حرف زدن با تو نیازی به واژه ندارم ... . .