آنگاه که موجها در بستر دریا هوس رانی می کنند و عقربه ها دروغگو می شوند
آن زمان که نگاهت آرام می لرزد بر اندام بی حجابم و زمزمه هایت جسورانه طواف می کنند مرا
ناگهان
چه برازنده عشق می شوی
و من چه وا می مانم از بکارت دستانت
و چه بیگانه می شوم با غیر تو
و چه میترسم از رفتنت
و هجی می کنم نامت را
و
می شکنم و کافر می شوم
وقتی
تو را طعنه می زنند
وقتی سکان را از دستت می گیرند
وقتی بر عشقت خط و نشان مشکی می کشند
وقتی مرا به چهار میخ می کشند
وقتی عشق ما را حادثه ای غیر مترقبه می خوانند