در توهم مبهم من جای تو کجاست؟
لابه لای صندلی های خالی و پر کافه ها و در میان آرواره هایی که مدام باز و بسته می شوند و بی رحمانه کلمات نازنین را در هوایی نه چندان تمیز رها می کنند . یا در آرواره های من و تو که باهمه آن ها فرق داردو سیگارهایی که نا جوانمردانه بر لبانت می سوزند و فضایی که دائم می چرخد .
دیشب در توهمم تو را لا به لای پرز های موکت سبز خانه ای دیدم که هرگز مال من نبود یا شاید بود اما در تناسخی دور . آن قدر دور که حالا اصلن به یاد ندارم . می دانم که گوشه ای در من نشسته ای و با لبخند همیشگی ات منتظری که تا ده بشمارم آن گاه چشم بردارم و پیدایت کنم . آری می دانم که در منی اما نگاه هرزه و سرگردانم را چه کنم ؟
با تنی شل و وارفته و موهایی که هر روز و هر روز بیشتر روی آن رشد می کنند روی تخت افتاده ام . خیسم نمیدانم این منم که خیسم یا تختم مدام عرق می کند . فرقی نمی کند مهم این است که ما من و تختم با هم عجین شده ایم و به هم چسبیده ایم .هر روز هر شب من سوار بر تختم به دنبال تو می گردم در حالی که تو در انتظار اسب سفید و کودن همیشگی نشسته ای .
به راستی در توهم مبهم من جای تو کجاست ؟