پارانوئیدهای سپید

سپیدی های روسیاه

پارانوئیدهای سپید

سپیدی های روسیاه

چتر

خیس و خسته به خانه بیا
نمی‌خواهم شاعر باشی
باران باش ... *

هنوز هم برای من خوشبختی می‌شه، آن کلبه چوبی وسط یک جنگل؛ بنشینی بغل یک شومینه کـه آرام می‌سوزد و به قطره‌های بارانی که بـه شیشه می‌خورند و آرام می‌لغزند و سقوط می‌کنند نگاه کنی ...
...
بعدش هم به این نتیجه می‌رسی که:

عاشق تمام روزهای بارانی‌ام!
یک خیابان خلوت و بی‌انتها
که انتهایش تو باشی!
تن‌ها
زیر باران
بدون چتر ...

***
پ.ن:
* همین برای روییدن هفت پشت گل بس است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد