پارانوئیدهای سپید

سپیدی های روسیاه

پارانوئیدهای سپید

سپیدی های روسیاه

بابا

بابا.... ٬راستش خیلی وقته که میخواستم باهات حرف بزنم..

احساس میکنم غم دنیا ریخته تو دلم ٬ دست خودمم نیست..

خیلی وقته که دوس نداری سیماکوچولوتو ببوسی! اما بدون من همیشه واسه اون لحظه هایی که رو زانوت میشستم و با شکم گندت بازی میکردم بی قرارم ...دلم واسه همه اون روزایی تنگه که لبم و روی ناف گندت میزاشتم و بیییب بیییب صدا در میوردم٬ یادته میخندیدی!؟ آخه خیلییی قلقلکی بودی  بابایی !

نگام کن ؟! میبینی ؟! این اشکا رو!؟ چرا دیگه تو چشام نگا نمیکنی؟!

چرا وقتی نگات میکنم روت و ازم بر میگردونی؟! نکنه از شرم کتکهاست...یا خجالت تهمتها....بیخیال بابا....دختر خوب که از بابا کینه به دل نمی گیره....نه اما این حرفها نیست....شرم کجا بود....حتماحرف مرد یکیه ...آره؟....

 به خدا دستام هنوزم تمیزه....دستام کثیف نشده...چشامم هنوز وقتی دروغ میگم برق میزنه...

 به خدا اگه الانم ازم بپرسی کی همه لواشک هارو خورده  ! ذل میزنم تو چشات و میگم من !

 بزرگ شدن انقدر درد داره؟!

همه وقتی بزرگ میشن تنها میشن؟!

 همه وقتی هم قد من میشن دیگه روی پاهای باباشون جا نمیشن؟

 چرا انقدر برات تکراری شدم؟! چرا دیگه از من حرف نمیزنی؟! چرا دیگه با من حرف نمی زنی؟

بابا؟! میشنوی؟! دلم تنگ شده واسه حرف زدن...از همونایی که مامان حسودیش میشد..

این روزا همه یه جوری شدن ! همه میترسن باهام حرف بزنن !

دیگه  داداشم نمیخواد بیاد کنارم منو بخوابونه اما خودش زودتر خوابش ببره... 

دیگه دل هیچکی وقتی گریه می کنم نمی لرزه

این روزا خیلی تنهام...وقتی تو خونم..خودم و حبس میکنم تو اون اتاق لعنتی ! یا میخوابم یا

واسه خودم و زندگیم اشک میریزم..

 اینا رو که میگم نمیبینی!؟ یا واست مهم نیس که ببینی!؟

بابا؟....به رو خودت نمیاری که سعی می کنم زیاد خونه نباشم؟

به رو خودت نمیاری که چند وقته سر سفره ات غذایی نخوردم؟

دخترت خیلی تنها شده! تو راست گفتی بابا! من تا زمانی دورم پره آدمه که لبخند رو لبم باشه..

وقتی که چشام بارونیه همه دورم و خالی میکنن ..شاید میترسن اشک چشام خیسشون کنه...

بابایی دیگه از هیچکس و هیچ چیزی..توقع ندارم..

حتی ....تو

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد