پارانوئیدهای سپید

سپیدی های روسیاه

پارانوئیدهای سپید

سپیدی های روسیاه

گفتی بیام اومدم

 

اومدم....گفتی بیام اومدم ....پس سلام.

سلامی که شاید دیگه مثل روزای اول خوشرنگ نیست....وقتی دل آدم کدر شده باشه سلامشم بدرنگ می شه....حرفهاش هم خریداری نداره....اونوقت دیگه راحت می تونه دل بشکنه....دلم از بس تنگ شد ، از بس که بغض فرو خوردمو روونه خونه دلم کردم... از بس که بارون چشام نبارید...از بس که بارون چشام بارید ولی هنوز دلتنگ بودم....از بس که....دلم کدر شد...بدرنگ شد.تبدیل شد به مرداب آرزوها و خاطراتم. از بس بد شدم حتی دیگه معجزه عشق ، اکسیر دوستی و مهر... حتی آتیش شرمندگی از محبت هم نتونست یخ دل بدرنگمو آب کنه...یادته؟ یادته یه بار برات نوشته بودم، یه متن بود با عنوان رنگین کمون...اونجا برات از رنگ دلم گفته بودم....چه رنگای قشنگی داشت دلم اونموقع ها....یه متن دیگه هم بود ...یادته؟ در مورد احساسم...پرسیدم با این احساسم چه کنم....گفته بودم برات یه وقتایی احساسم پروانه می شه و دور شعله قلبم می رقصه...یه وقتایی کبوتر می شه و روی بام دلم پرواز میکنه وحتی دل اونایی که کبوترارو سر می برن...( کبوتر دلم این بار رو بوم دل یکی از اونا نشست...سرشو برید) ... گفتم گاهی هم احساسم کرمک میشه و سیب قلبمو گاز میزنه و هر چی که تو سطل زباله دلها باشه....گاهی پشه می شه و نیش می زنه...گاهی....

الان احساسم ماری شده و دور جام بلور قلبم پیچیده و هرکی بهش نزدیک می شه نیش می زنه....دلمو زندونی کرده این احساس لعنتی بدجنس....دلم تنگه ...دلم می خواد پرواز کنه اما بال و پرش سوخته.....همین بود که دیوونه شد...زد تو خاکی...

" وقتی که هق هق دل زجه التماسه، سرجنون سلامت که بهترین علاجه"

منو ببخش عزیز دوست داشتنی...ببخش که نمی تونم مرغ د لمو به سوی تو پرواز بدم تا باز برات نغمه عشق بخونه

شاید یه جادویی باشه که این مارو خواب کنه و دلمو آزاد کنه.....شاید یکی پیدا بشه که رگ خواب مار دلو بدونه و منو از بندش رها کنه....شاید تویی که برای دوباره نوشتنم شرط گذاشتی...تو که نمی دونی من چرا نمی نویسم...نمی دونی که چه حالیم....تو که گفتی اگه ننویسم ،یعنی دوستت ندارم...یعنی ارزشی برام نداری ، یعنی ....گفتی اگه ننویسم دلت می شکنه....آره شاید تو باشی اون غریبه که با اسب تیزپاش برای نجات دلم تاخت می زنه ....حتما تویی....آخه می دونم دلت دریاست...نگاهت آسمونه....همه قشنگی های دنیاست....بیا...اومدی؟ ولی از همین اول بگم باید مرد راه باشی...هستی؟ بسم الله.خوب.یاعلی بگو تا سفر به خونه دلم رو شروع کنی.من نشونیشو بهت می دم....آماده ای؟ اومدی؟

آره می شنوم صدای پاتو . ولی مواظب باش.....اول جاده دل یه مردابه..گفتم که...اسمش مرداب آرزوهاست ...اگه تونستی از اون مرداب بگذری می رسی به غمخونه ای که ظلمات تمومه...بپا غصه ات نگیره...توجهی نکن و رد شو...بگذر تا برسی به قتلگاه احساسم....مبادا دلت بلرزه...به سرهای بریده احساسم نگاهی ننداز تا دلت چرکین نشه....برو...برو تا برسی به قصری که روزی همه به زیبایی و شکوهش غبطه می خوردن ولی حالا جز ویروونه ای نیست....می بینی اون ماری که چمباتمه زده دور قلبم....شمشیرمهرتوازقلاف بیرون بکش..بیا به سوی دلم...دلی که همیشه دوستت داشته...بیا و نجاتش بده....تا برا قصه شب هزار دوم رو بگه....شهرزاد دلم خیلی وقته که دلش لک زده برا قصه گویی...تو بیا که دلتنگه پروانه و کبوتر و شهرزاد ......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد