پارانوئیدهای سپید

سپیدی های روسیاه

پارانوئیدهای سپید

سپیدی های روسیاه

ستاره

مسافر کوچک می گفت: " وقتی گل آدم تو یه ستاره دیگه باشه ، اونوقت شب تماشای آسمون یه لطف دیگه ای پیدا می کنه. "

حالا می ترسم این برفی که می باره ستاره هارو خاموش کنه....اونوقت اگه گل من از تاریکی بترسه ، یا اگه سردش بشه و بلرزه ، دیگه کی بغلش می کنه تا گرم بشه ودیگه یخ نزنه، تا سرما نخوره ، دیگه کی تو گوشش آروم لالای های عاشقونه زمزمه می کنه تا نترسه وخوابش ببره؟....

از طرفی ستاره های کوچک درونم هم کم نور شدن

سوسو می کنن و ورای این سوسو کردن ها، ته نشین می شم

چه بسیار حرف، اما اینها همه این زبانی اند

نه... برای حرف زدن نیست.برای زمزمه کردن لالای های عاشقانه...

راستی در پس این جا موندن ها چجور  منو از من باز می شناسی؟

...

من چشم گذاشتم

اونقدر زیاد که چشمای بیداری کشیده ام به خواب رفت

و تو پنهون شدی

 

 در پی خوابی این چنین عمیق، دوان دوان به سویت می شتابم

و تو رو می بینم...

تو رو که با لبخند همیشگیت، اومدنم رو به تماشا نشسته ای

قایم باشک ما تمومی نداره انگار.

اما من از حضور تو لبریزم...

آره...ستاره های درونم سوسو می کنن...!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد